«چارگرد قلا گشتم»
از کوچههای کابل تا خیابانهای مسکو
رمان «چارگرد قلا گشتم، پایزیب طلا یافتم» که در ده فصل و ۳۶۲ صفحه نوشته شده است، رمانی است کاملا متفاوت با شیوه نگارش مجموعههای قبلی او. خواننده این رمان از همان آغاز میفهمد که با دو داستان در یک کتاب روبرو است.
دو داستان و یک نقطه وصل
در این رمان، بخشهایی از روایت در کوچههای کابل و بخشهایی در خیابانهای مسکو پیش میروند. با این هم خواننده هیچوقت از خود نمیپرسد که چرا چنین است؟ به باور من، خواننده این رمان منتظر فصلی است که در پایان آن دو را به یک نقطه وصل میرساند. سر انجام هم چنین میشود و مفهوم داستان به محور اصلی خود باز میگردد.
قصهای که سیال در تاریخ است
با این که خواننده با تصویرهای نامتجانس بسیاری در این رمان بر میخورد، گرد همآیی حکیمان روزگار را بر بام خانه حاجی نعیم میبیند و صحبتهای آنها را از هابیل و قابیل، فرزندان حضرت آدم تا عصر پادشاهی عبدالرحمن خان در کوچه کتابفروشی کابل میشنود. گاهی هم باز گشت میکند به دوران چنگیزخان مغول و ماجراهای حاشیه دریای خزر و یا پرش ناگهانی رمان به ماجراهای تجاوز نظامی سربازان اتحاد جماهیر شوروی سابق به افغانستان، اما از ادامه خواندن رمان دلزده نمیشود.
… در و دیوار آواز میخواند. شهر آواز میخواند. کوههای شیردروازه و آسمایی آواز میخوانند. در جهان جشنی بزرگ برپا شده است. جهان شادی و بسط عظیمی را تجربه میکند. آسمان نقره ریزان لبخند میزند و سر آن دارد که قهقهه را سر دهد ـ یک قهقهه شاد و رهایی بخش را. برف میبارد. برف میبارد.
نثری پخته و قصههایی دلچسب
نثر روان و زبان پُخته و تصویرسازی قوی رهنورد زریاب، در رمان «چارگرد قلا گشتم» همانگونه که پدیدههای تاریخی و فلسفی را به بازی میگیرد، قصههای دلچسپی را هم میسازد. مثل قصه سهراب پهلوان، قصه گالیای عاشق، قصه دردانههای کابل.
رمانی که مانند دیگر رمانهای نویسندهاش نیست
خواننده که با سبک نوشتاری رهنورد زریاب آشنایی دارد، وقتی با رمان «چارگرد قلا گشتم» روبهرو میشود خیلی زود به تفاوت نگارشی آن پی میبرد. چون این رمان هم در سبک نگارش و هم در ساختار روایی با دیگر کارهای زریاب تفاوت آشکاری دارد. تفاوتی که شخص آقای زریاب هم به آن باور دارد و میگوید «این رمان هم به لحاظ ساختار، جدید است و هم نخستین تجربه او در این نوع پرداخت داستانی است.» رمان «چارگرد قلا گشتم» از شمار قصههای شیرین و جذابی است که نثر روان و لحن عامیانه آن، لذت خواندش را چند برابر میکند و گاهی بخشی از جملاتش احساس خواندن شعر را به خواننده تداعی میکند.
رودررو با نویسنده
محمداعظم رهنورد زریاب که اکنون در مرز ۷۰ سالگی روزگار میگذراند، متولد سال ۱۳۲۳ خورشیدی در شهرکابل است. او که فارغالتحصیل رشته روزنامهنگاری است از مشهورترین چهرههای داستاننویسی افغانستان به شمار میآید. او با نوشتن بیش از ده عنوان رمان و مجموعه داستان و مقالات، از نویسندگان صاحب سبک افغانستانی است. زریاب که تاکنون ریاست انجمن نویسندگان افغانستان، معاونت وزیر فرهنگ و مشاور تلویزیون طلوع در افغانستان را تجربه کرده است آثار زیادی به رشته تحریر درآورده که از مهمترین آنها میتوان به: «آوازی از میان قرنها»، «دوستی از شهر دور»، «مرد کوهستان»، «نقشها و پندارها» «گلنار وآیینه»، «گنگ خواب دیده» و… اشاره کرد.
بریده کتاب
«… در و دیوار آواز میخواند. شهر آواز میخواند. کوههای شیردروازه و آسمایی آواز میخوانند. در جهان جشنی بزرگ برپا شده است. جهان شادی و بسط عظیمی را تجربه میکند. آسمان نقره ریزان لبخند میزند و سر آن دارد که قهقهه را سر دهد ـ یک قهقهه شاد و رهایی بخش را. برف میبارد. برف میبارد. …»
«گرگهای دَوَندر»
رنجِ انسان شرقی معاصر
«گرگهای دَوَندر» عنوان کتابی است از احمدضیا سیامکهروی، که چاپ دوم آن به همت انتشارات زریاب در کابل منتشر شده است. این رمان نخستین بار در سال ۱۳۸۹ و چاپ دوم آن با ویرایشی جدید، در بهار سال ۱۳۹۵ منتشر شد. «گرگهای دَوَندر»، در هفت فصل و ۲۲۴ صفحه منتشر شده است.
داستان با پایهای مبتنی بر واقعیت
«گرگهای دَوَندر»، به نوعی با سوژهای واقعی روایت شده است. این کتاب به اذعان نویسنده حاصل تجربههای شخصی او، پس از استیلای طالبان بر افغانستان است. نویسنده کتاب بعد از آنکه قوای نظامی طالبان بر افغانستان مسلط میشود، از شهر فرار کرده و به کوه پناه میبرد. او مدت زمانی را که در کوه زندگی میکند، روزها را به شکار و قصه نوشتن و کوه گردی میگذراند.
نویسنده در این تجربه زیستی، تنها نیست. او دوستانی به نامهای عبدالباقی، سبحان، انور و حاجی عزیز دارد. این افراد کاراکترهای داستان او هم هستند و داستان از رهگذار زیست و زندگی آنها روایت میشود. ذکر این نکته هم ضروری است که در رمان «گرگهای دَوَندر» هر جا نامی از «ضیا» برده میشود، مراد، خود نویسنده است.
نوستالژیِ رنج
«گرگهای دوندر» از نظر نویسنده چیزی فراتر از یک قصه و داستان است. این رمان، برای او نوستالژی روزهای سختی است که بر خودش، مردمش و سرزمینش رفته است. از میان کاراکترهای «گرگهای دوندر» قصه شخصیت عبدالباقی است که نویسنده با تکنیکهای داستان نویسی و تخیل خود به آن پر و بال داده است. در واقع داستان اصلی کتاب داستان «عبدالباقی» است.
سیاست و جغرافیا
رمان روایت زیستن در کوه و گذران زندگی در کشوری ستم دیده است. وجوه تاریخی، اجتماعی و حتی سیاسی در «گرگهای دوندر» برجستهترین وجوه است. نویسنده همچنان که بخشی از سرگذشت مردمش را در این کتاب روایت میکند، مانیفست صادر نمیکند. قضاوت او در این کتاب، قضاوت یک انسان است که پرچمدار هیچ گروهی و اندیشهای نیست. دنیا برای سیامک هروی، دنیای انسان است. انسانی که البته زندگی را در جهان رنج میکاود و مییابد. او انسانی است وامانده در گرداب عصبیت و جهالتی است که جنگ برای او ایجاد کرده است.
نویسنده در تصنیف این کتاب، البته به جغرافیای سرزمینی و اقلیم خاص منطقه توجهی شایسته دارد. کتاب او به نوعی روایتی است شاعرانه، با زبانی استوار و محکم از جغرافیای افغانستان که در ذیل روایت داستانی، برای مخاطب به فراخور داستان شرح و بسط داده میشود.
سنگهای آشنا، کلبههای دست نخورده، همان صخرهها و همان بوتههای زرشک و انجیر کشالهی دره و همان چشمه و رگههای آب، همه سرجایشاند. هیچ چیز عوض نشده است.
نثر
نثر کتاب شیرینی های نثر و زبان دری را داراست. برای مخاطب فارسی زبان ایرانی، طبیعتا بعضی واژگان ناآشنا و نامانوس هم دارد، اما این چیزی از جذابیت کتاب نمیکاهد و حتی به جذابیت آن اضافه میکند.
رودررو با نویسنده
احمدضیا سیامک هروی متولد ۱۳۴۶ خورشیدی است. از این نویسنده تاکنون «بازگشت هابیل»، «گرداب سیاه»، «تالان» و «اشکهای تورنتو در پای درخت انار» منتشر شده است.
بریده کتاب
سنگهای آشنا، کلبههای دست نخورده، همان صخرهها و همان بوتههای زرشک و انجیر کشالهی دره و همان چشمه و رگههای آب، همه سرجایشاند. هیچ چیز عوض نشده است. هنوز کوه آسمانی، قرارگاه بیست سال قبل آنها را دست نخورده در خود دارد و برای دور دیگری از غارت و راهگیری آغوش باز کرده است. کوهِ آسمانی به افعی میماند که از شرق به غرب پیچیده است و در میانه، دژ مستحکمی دارد که گویی، کسی را یاری فتح آن نیست. کلبههای سنگی که در همواری انحنای کوه بنا شدهاند، از دید هر چشمی در اماناند. صخرههای شامخاش چون سدی در مصاف اژدهای باد ایستادهاند و تنها وقتی از ته دره به بالا میروی، شلاقهای باد تار و پودت را میشکافاند. از آنجا هرات، و همه چهار طرفش مثل لکههای سیاهی و خطهای درهم و برهمی دیده میشود…
«کابل جای آدم نیست»
جنگ، بعد از جنگ و نگاه نوین نویسنده
مجموعه داستانی «کابل جای آدم نیست» نوشته سید علی موسوی است که در ۱۳۰ صفحه نوشته شده که در بردارنده شانزده داستان کوتاه این نویسنده اهل مزارشریف افغانستان است. داستانهایی که بیشتر با محوریت زندگی در شهر کابل نوشته شده است.
آشفتگی از جلد تا زندگی مردم افغانستان
طرح آشفته جلد آن در نگاه اول بیربط به نظر میرسد، ولی با آشفتگی شخصیتهای جنگزده و پریشان داستانهایش هماهنگی مناسبی دارد. آنچه در این مجموعه داستانی پیش از خواندن آن جلب توجه میکند، نام این مجموعه است. مخاطب با درگیری ذهنی و سوالی که برایش خلق میشود برای جواب سوالش شروع به ورق زدن آن میکند، تا میرسد به داستانی که نام کتاب از آن گرفته شده است.
چرا کابل جای آدم نیست؟
داستان «کابل جای آدم نیست» در واقع برشی از زندگی دختر جوان اهل بلخ است، که با کامیابی در امتحانات کنکور به دانشگاهی در شهر کابل راه مییابد. اما این کامیابی برای او مشکل آفرین میشود و نمیتواند برای تحصیل به شهر کابل برود. عبارت «کابل جای آدم نیست» بارها از سوی عموی این دختر خطاب به او بیان میشود تا او را از این سفر تحصیلی بازش بدارد.
نگاه نو به تبعات جنگ
اما موسوی با ذهنیت خلاق خود در این کتاب، با انتخاب سوژههای مختلف اجتماعی، تبعات منفی جنگ را با نگاه نوین در برابر خوانندگان قرار میدهد. با این که نویسنده شماری از داستانهایش را با محوریت سوژه دوران بازسازی بعد از جنگ نوشته است، اما بازهم در لایهها اجتماعی آن ویرانگری جنگ را آشکارا میبینیم.
پسر سوی نگاه دختر را دنبال کرد. از کنار فروشگاهی میگذشتند که چند مانکن بلاسهای مجلسی زنانه را پوشیده بودند. دختر به طرف فروشگاه رفت. پسر به دنبال او کشیده شد. دختر به صورت مانکنها نگاهی انداخت. مانکنها به سوی تماشاچیانشان لبخند میزدند. به روزی فکر کرد که پدرش برای او چنین لباسهایی را نمیخرید، چون آستین نداشتند یا یخنشان بیش از اندازه باز بود؛ اما او دوست داشت. دوست داشت پیراهنی را بپوشد که آستین نداشته باشد و یخنش باز باشد… با آمدن به شهر هم جرات پوشیدن آن را پیدا نکرده بود، حتا در مهمانیهای کاملا زنانه. او دوست داشت فاصله زیادی را که بین او و همصنفیهایش بود…
واقعگرایی روایتهای داستانی
یکی از ویژگیهای قابل اعتنای این مجموعه واقعگرایی روایتهای داستانی آن است. اغلب زبان داستانها یکدست است و تسلط نویسنده را به کلمات فارسی که در افغانستان کاربرد بیشتر دارد، نشان میدهد. این مجموعه پیش از آن که در کابل منتشر شود، شماری از داستانهایش در جشنوارههای ادبی قند پارسی (تهران) و مهرگان کابل مقامهایی را به دست آورده بود. داستانهای که باعث اقبال مخاطب پذیری آن در بین اهالی ادبیات افغانستان شد. محافل نقد بسیاری بر آن از سوی فرهنگیان افغانستان، در ایران و افغانستان برگزار شد.
رودررو با نویسنده
علی موسوی متولد ۱۳۶۴ خورشیدی در بلخ است. او از نویسندههای نسل جوان افغانستان است که در زادگاهش به کارهای هنری و روزنامهنگاری علاقه خاصی دارد. او مدتی هم سردبیر ماهنامه ادبی «الف تا یا» در مزار شریف بود. وی همچنین عضو انجمن قلم افغانستان و عضو خانه داستان بلخ نیز هست.
بریده کتاب
پسر سوی نگاه دختر را دنبال کرد. از کنار فروشگاهی میگذشتند که چند مانکن بلاسهای مجلسی زنانه را پوشیده بودند. دختر به طرف فروشگاه رفت. پسر به دنبال او کشیده شد. دختر به صورت مانکنها نگاهی انداخت. مانکنها به سوی تماشاچیانشان لبخند میزدند. به روزی فکر کرد که پدرش برای او چنین لباسهایی را نمیخرید، چون آستین نداشتند یا یخنشان بیش از اندازه باز بود؛ اما او دوست داشت. دوست داشت پیراهنی را بپوشد که آستین نداشته باشد و یخنش باز باشد… با آمدن به شهر هم جرات پوشیدن آن را پیدا نکرده بود، حتا در مهمانیهای کاملا زنانه. او دوست داشت فاصله زیادی را که بین او و همصنفیهایش بود…
«خروسان باغ بابر»
بر مدار زندگی سنتی مردم افغانستان
مجموعه داستان «خروسان باغ بابر» اثر نویسنده نامآشنای افغانستان حسین فخری است. این مجموعه شامل پنج داستان کوتاه از این نویسنده است که در ۱۲۸ صفحه فراهم آمده است. محوریت تمام داستانهای این مجموعه بر مدار زندگی سنتی مردم افغانستان میچرخد.
لذت ادبی و جامعهشناختی
خواندن داستانهای این کتاب نه تنها از منظر ادبی برای مخاطبان لذت بخش است، بلکه فضای بومی داستانهای این مجموعه برای هر خواننده زبان فارسی لذت مضاعفی از منظر جامعه شناسی فرهنگی مردم افغانستان خواهد داشت.
پرتاب به عمق فضا
حسین فخری، از معدود نویسندگان افغانستانی است که بیشتر سوژههایش را از متن جامعه سنتی کشور خود انتخاب میکند و سپس با پرداختن به زوایایی که کمتر به چشم میآید سوژههای داستانی خود را به مخاطبانش معرفی میکند. مدتها پیش یادداشتی از رضا قنبری، نویسنده ایرانی بر مجموعه «خروسان باغ بابر» خواندم بودم، نتوانستم بخشی از آن را اینجا نیاورم. قنبری نوشته بود: «فخری، از فضای زیستی وطن خودش به عنوان سوژه آثارش استفاده میکند و با اتکا به جزیی نگری و صحنه سازی داستانی، موجب میشود مخاطب به درستی از فضای زیستی سرزمین او به موقعیت انسانی آدمهای داستان برسد. او به شیوه داستاننویسان خوب و موفق ایرانی «هوشنگ گلشیری» و «امیر حسین چهلتن» با ایجاد تصاویر پی در پی و توصیفات دقیق از مکان و موقعیتها، موفق به ایجاد فضاهای باور پذیر و تصور کردنی داستانی میشود. مخاطب را به عمق این فضا پرتاب میکند»
از پرهای خروس پدر بخار داغ به هوا بلند میشود. خود ما نفسک میزنیم. خروسها نفسک میزند. سر و گردن و سینهاش پر از داغ ضربههای خروس خلیفه نبی است …
استفاده از عناصر بومی
فخری در داستانهایش به زیست مردم افغان پایبند است و در اثنای روایتهایش به هویت سرزمینش دلبسته. در این مجموعه مردم افغانستان سوژه داستانهای هستند به همین دلیل هم نویسنده در نگارش داستانها به گویش مردمان سرزمینش قصهها را پیش میبرد و از عناصر بومی و زبانی در نثر استفاده میکند.
رودررو با نویسنده
حسین فخری، نویسنده پرکاری است که همواره به گویش بومی مردمش مینویسد، اما نثر او آن قدر ساده و سالم است که هر فارسی زبانی میتواند به راحتی آن را بخواند. حسین فخری در سال ۱۳۲۸ در ولایت غزنی به دنیا آمده و درحال حاضر در مقام دولتی به مردمش خدمت میکند.
آثار فخری عبارتند از: «ملاقات در چاه آهو»، «اشک گلثوم»، «رمان تلاش»، «گرگها و دهکده»، «مصیبت کلنگان»، «در انتظار ابابیل»، «سفرنامه از شکار لحظهها تا روایت قلم»، «سفرنامه از طابران تا شهر سلیمان»، «شوکران در ساتگین سرخ»، «اهل قصور»، «خروسان باغ بابر» و مجموعهای از نقد داستانها و دیدگاههای این نویسنده که در مطبوعات منتشر شده است.
بریده کتاب
سر انجام، صبح روز جمعه مرغ را در بغل میزنیم و میرویم سوی باغ بابر. از خیابانهای پر از زباله میگذریم. هر دقیقهای که میگذرد، وضع خیابانها بدتر میشود. انگار که از بیرون، از کشوری ناشناخته، هر شب افراد ناشناسی سطلهای زبالهشان را به جادهها خالی میکنند. خیابانها پر از آشغال قوطیها و بوتلهای خالی، زبالههای کیمیایی، توتههای استخوان، بُتریهای کهنه، خریطههای پلاستیکی و کارتنهای کاغذی، تکههای پوست میوه و غذای پس مانده یخ زده است… آبداران خروسها را جدا میکنند و هر کس با خروس و دوستانش به کنجی در باغ میرود. از پرهای خروس پدر بخار داغ به هوا بلند میشود. خود ما نفسک میزنیم. خروسها نفسک میزند. سر و گردن و سینهاش پر از داغ ضربههای خروس خلیفه نبی است …
لینک کوتاه: http://bit.ly/2MeiBJB