description متن perm_media گالری تصاویر volume_up مستندات صوتی videocam مستندات ویدئویی
19 سپتامبر 2017
description
متن حبیب یوسف‌زاده در مراسم رونمایی از سایت تخصصی نقد داستان

نقدِ دست‌گیر

روزی یک زوج پیرکه اسطوره تفاهم و سازگاری بودند، شصتمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند و معروف بود که در تمام زندگی مشترک خود هرگز با هم دعوا و اختلافی نداشته‌اند. در این مراسم عده‌ای خبرنگار محلی هم از این پدیده نادر گزارش تهیه می‌کردند. یکی از خبر‌نگارها به پیر‌مرد نزدیک شد و پرسید: «ممکنه راز یک عمر همدلی و سازگاری خودتان را برای زوج‌های جوان تعریف کنید؟»

پیر مرد آهی کشید و گفت: «راستش وقتی تازه نامزد کرده بودیم، روزی برای اسب‌سواری به جنگل رفتیم. باران تازه بند آمده بود و زمین خیس بود. نامزدم که برای احتیاط تفنگی با خود برداشته بود جلوتر می‌راند. موقعی که می‌خواست از رودخانه رد شود، نعل اسبش روی سنگ‌ها لیز خورد و او را زمین زد. وقتی با نگرانی بالای سرش رسیدم، دیدم یواش دم گوش اسب گفت: «این یه بار!»
کمکش کردم دوباره سوار شود. اما بعد از مسافتی، موقع پرش از روی یک تنه درخت، اسب باز هم سُر خورد و نامزدم را انداخت. این بار هم  بدون نشان دادن خشمش، در گوش اسب گفت: «این دو بار!»
من که از حرفش سر در نیاورده بودم، دستش را گرفتم و کمک کردم باز هم سوار شود. موقع برگشت به خانه، از بخت بد پای جلوی اسبش در گودالی فرو رفت و صحنه سقوط تکرار شد. او که همه لبلس‌هایش گِلی شده بود، تفنگ را گذاشت روی شقیقه اسب و گفت: «این سه‌بار!» و  شلیک کرد. من که نفسم بند آمده بود، با ناراحتی بر سرش فریاد کشیدم: «دیوانه زنجیری! این چه کاری بود با زبان‌بسته کردی؟»
خانم همین‌طور که به تفنگ تکیه داده بود، نگاه غضبناکی به من انداخت و گفت: «این یه بار!»
خوشبختانه از آن روز تا حالا هیچوقت حرفمان نشده و به خوبی و خوشی زندگی کرده‌ایم!
شاید بعضی‌ها بگویند این ماجرا چه ربطی به نقدادبی دارد؟ در جوابشان باید بگویم: «این یه بار!»
در واقع، این مثال را برای نویسندگانی آوردیم که کافی است کسی نقدی بر کتابشان بنویسد و خرده‌ای از آن بگیرد تا دودمانش را به باد بدهند. اما چنین حساسیتی نسبت به نقد، مانند این است که کسی به پزشک مراجعه کند و پزشک بعد از معاینه مثلاً بگوید: « متأسفانه یک کلیه‌ شما از کار افتاده.» و مریض از شنیدن این حرف بر‌آشفته شود و بگوید: «مگه من با شما شوخی دارم؟ کلیه خودت و بابات از کار بیفته ان‌شا‌الله…»
واقعیت این است که بسیاری از اهل ذوق، تلقی‌شن از منتقد ادبی، یک داروغه مُچ‌گیر است که به زعم آن‌ها از بی‌هنری مجبور است خود را به ساقه ادبیات بچسباند و از آن تغذیه کند. این خصم‌پنداری منتقد، آفتی است که پیش‌کسوتان را به توهم استغنا و نو‌قلمان را به اعتماد‌به‌نفس کاذب و کم‌مایگی می‌کشاند. بی‌شک اعتماد و تواضع در برابر منتقدانِ دست‌گیر و نه مُچ‌گیر، می‌تواند گوهرآثار ادبی ما را تراش دهد تا باز هم در گنجینه ادبیات دنیا مرتبه شایسته نیاکانمان را تکرار کنیم. امید‌وارم چراغی که امروز بر‌افروخته‌ایم، گامی رو به جلو در احیای رسم نیکوی آینه‌داری در عرصه ادبیات باشد. آینه‌های صاف و بی‌غرض. نه محدب، نه مقعر. بله، نقد سالم و کار‌ساز گاهی کمی درد دارد، اما در نهایت هشداری است برای اقدام به بهبودی.
سعدی بزرگ می‌فرماید: سه چیز پایدار نماند، مال بی‌تجارت، علم بی بحث و مُلک بی‌سیاست. شاید اگرآن سلطان سخن امروز در میان ما ‌بود «ادبیات بی‌نقد» را نیز به این مصادیق ناپایداری می‌افزود.